سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هنوز روی مبل جانگرفته که شروع می‌کند از دخترش بگوید، نمی‌دانم دخترش چند ساله است فکر کنم 25، شاید بیشتر، نمی‌دانم مهم هم نیست. از نذری که کرده می‌گوید، نذر 500 هزار تومانی برای امام رضا و گرفتن حاجت، از این که دخترش در شرف عقد است و حاجتش مستجاب شده بعد یک جور خاصی می‌گوید شما یا نذر نکرده اید یا مستجاب نشده، و این حرفش سنگین است برایم.

آری، هیچ وقت نذر نکرده‌ام، توسل نکرده‌ام، دخیل نبسته‌ام، برایم مهم نبوده. دخترت خوشبخت باشد اما

راستش توی لحنش یک چیزی به دل نمی‌نشست، یک چیزی شبیه تخریب شخصیت...

*

سخنش تمام نشده رفت سراغ کارش، این که دارد دوره‌های تربیت مربی را برای مدرسه‌ی غیرانتفاعی می‌گذراند؛ می‌پرسم: آزمون استخدامی شرکت نکرد؟ می‌گوید: نه، اینها یا پارتی می‌خواهد یا سهمیه! (تا جایی که می‌دانم شامل سهمیه‌ی ایثارگران می‌شوند!) می‌گویم: آری، اینها تاثیر دارد ولی نمره‌ی اخذ شده تاثیرش بیشتر است، من هم همین طوری استخدام شدم دیگر. می‌گوید: تو هم لابد دخیل بسته بودی به حضرت معصومه که قبول شدی!!!

*

قربان حضرت بروم که همه‌ی کارها گره می‌خورد به ایشان و برادر و پدرانشان، قطعا لطف این خاندان در حق من زیاد بوده اما چطور می‌شود آنجا که موفق می‌شوم تلاشم نادیده گرفته می‌شود و همه چیز می‌شود حضرت معصومه؛ آنجا که موفق نبوده‌ام دعاهای فرضی‌ام ارزش استجابت نداشته؟

قربان امام رئوف بشوم، شاید اگر تمام این سالها نترسیده بودم و خواسته بودم، شده بود اما چرا اینجا این همه مانع ریز و درشت نادیده گرفته می‌شود و همه‌اش می‌شود دل سیاه من! آنجا آن همه مانع ریز و درشت حل می‌شود به خاطر حضرت معصومه؟

قربان کرامت این خاندان



[ شنبه 94/6/28 ] [ 4:38 عصر ] [ ساجده ]

نظر

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه